نگین انگشتری عقیقم گم شد...
بدجوری به وجودش عادت کرده بودم
حلقه اش را به یادگار برداشتم
تا همیشه در خاطرم باشد...
***************************************
نگین زیباترین عشق وجودم
معشوق من !
نگین سرخ گم شده در عمق وجودم
برگرد !!!
من بی تو خاطره ام ...
خداجان!!!
سیب درخت ممنوعه را به سویت بلند میکنم
همان که مرا ازتو دور ساخت
وچه نا جوان مرد بودم من...
که تو بخشیدی که یادم دهی این صفت را
وچه بد آموختم من...
خدا جان!!!
اختیارم بخشیدی که با رغبت خود به سویت آیم
وچه بی اختیارم من...
خدا جان!!!
آن سیب و آن اختیار تورا ازمن گرفت ،
در بندم کرد؛
توان گسستن ندارم
خدا جان!!!
از این بند به در آر مرا
و....
اسیر و در بند و آواره ام کن
برای خودت....
اولین ملاقات من با عشق ...!
آن زمان که آهوی رمیده ی دلم...
به هوای او از قفس آزاد شد
بی پروا به سوی یار به حرکت در آمد
وچه سخت بود ...
تحمل نگاه سنگین صاحب خانه
اما نه...
چه شیرین بود
آن هنگام که ...
آرام آرام
شرم حضور را کنار گذاشتم
و حالا...
این نگاه پرمهر اوست که
مثل تیر...
بر قلب پر از رنجم فرود آمد...
وچه آرامشی...
بعد از این که اشک هایم را
روان ساخت
ودر هنگام وداع...
او بود که تسکینم می داد ...
آهوی رمیده دلم
هوای قفس یار را دارد
"مَن نَصَبَ نفسَهُ لِلناسِ اماما
فلیبداءَ بتعلیم نفسهِ قبل تعلیم غیره
ولیَکُن تادیبه بسیرَته قبلَ تادیبهِ بلسانه
ومعلم نفسهُ و مُودَبها اَحَقُ بالاجلال من معلمِ الناس و مُودبَهُم"
کسی که خود را در مقام پیشوائی و امام مردم قرار می دهد.
باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد به تعلیم خویش پردازد
وباید تادیب کردن او به عملش پیش از تادیب کردن برزبانش باشد.
کسی که معلم و ادب کننده خویشتن است،به احترام سزاوارتر است از کسی که مربی و معلم مردم است .
ودیگر ...!
هیچ .
چپ چپ به من نیگا نکنین !
اگه مملکت شیعه هستین !
اگه شما رو به نام مولا میشناسن !
اگه نیگاتون میکنن!
شدین امام !
بخواین یا نخواین !
پس ...
خودتو درست کن !فقط و فقط خودتو درست کن!
جمله را از کجا باید سرود ؛
کلام آغاز شد «هو الحق»
آری باذکر حق طلیعه سخن پدیدار گشت و این شروع من است .
نه سخن ،که تمام ما با آن طلوع کردیم و در پس آن آفریده شد
صراطی از جنس خویش که در مقصد خود به مبداءرهسپار می شود.
سُبلی ز جنس وجود ،از راهنمای درود ،از درگه سجود ،از نور قنوت
جلوه نمود «هو»در قامت روح
ونه در عمق وجود که همه عین وجود
عَین عشق اوج حضور که شود قاف ،غایت او
من و ما در ره حق ،تکلیف است
به بلندای لقاءهرچه در خط ولاء
که اگر!
غفلت از یار شود خسرانم
زده بر من ،اغوای هوا
قدر دانم که کرم داد شوم میهمانش در ماهش
ومن از شرم کلام
اشک ریزم که هنوز«کوله بار گنهم سنگین است»