خداجان!!!
سیب درخت ممنوعه را به سویت بلند میکنم
همان که مرا ازتو دور ساخت
وچه نا جوان مرد بودم من...
که تو بخشیدی که یادم دهی این صفت را
وچه بد آموختم من...
خدا جان!!!
اختیارم بخشیدی که با رغبت خود به سویت آیم
وچه بی اختیارم من...
خدا جان!!!
آن سیب و آن اختیار تورا ازمن گرفت ،
در بندم کرد؛
توان گسستن ندارم
خدا جان!!!
از این بند به در آر مرا
و....
اسیر و در بند و آواره ام کن
برای خودت....